داشتم فکر میکردم من در زایشگاه بیمارستانی متولد شدم که پدرم در سردخونه ش فوت کرد.
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 159 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27
زینب
تو چه میدونی چقدر عزیزی برای قلب من
دخترکم نازنینم
فدای مهربونی و پریشونیت...
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 194 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27
کاروان بنان رو گوش میدم...
دلم کجاست
پیش خودم نیست.
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 220 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27
یک ماه دیگه روز چهلم هست و فردا عصر مراسم شب هفت.
صبح همه ی توانم رو جمع میکنم که برگردم سرکار. اعتراف میکنم خیلی سخته.
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27
قلبم کجاست
چرا هرچی میگردم پیداش نمیکنم
زنده زنده قلبم رو از سینه م درآوردن.
میگن ببین همدردیم؛ حواسشون نیست همخونه بودن بعد از نبودنش به تنهایی میتونه یک درد تلقی بشه.
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27
بی رحمی نیست دفن کردن و ندیدن روند از بین رفتن بدنهایی که سال ها ازشون خاطره داریم؟ کاش قبرها شیشه ای بود.
مثلا من نگاه میکردم دستهایی که جمعه پیش موهای من رو بافت الان در چه حالی هست.
نمیشد؟
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27
از خودم می پرسم مگه ممکنه؟
و به خودم جواب میدم : بله ممکنه.
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 208 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27
بین جعبه های عروسکهای نو کمد دیواری یک یادداشت پیدا کردم از مامان:این عروسکها و اسباب بازیها را برای بچه ی فاطمه خانوم خریدم.اگر من نبودم بغلش کنید ببوسیدش به دخترم بگید مادرت خیلی دوستت داشت فرشته ی من.
برگه چروک داشت؛ بی شک وقت نوشتن خیس شده بود از اشکهاش و باز خیس شد از اشکهای من. پیش بینی نمیکرد یابنده یادداشت من باشم. منم پیش بینی نمیکردم روزی بخواهمخودم رو چنین تنگ در آغوش بگیرم و بغل کنم.
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 172 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27
تا میخوابم حس میکنم با نوک انگشت به در اتاقم میزنه میگه فاطمه گلی از عمر شبی گذشت و تو بی خبری
بیدار میشی گلی خانوم چایی دم کردم
و من بیدار میشدم می دیدم پیرمرد به قرار لطف همیشه پاک کردن گاز و یخچال و شستن ظرفها رو که مامان گذاشته بود من انجام بدم؛ انجام داده. میگه ظرفها رو خودت بچین در کابینت که قسمت راست باشه کمک کردی دل مامانت هم به دست بیاد.
برچسب : نویسنده : eshtebahy1 بازدید : 181 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 19:27